خنده ی جوانی

در مرام ما رفیقان نیست رسم حذف دوست،هرکه به ادد لیستمان آمد پروفایل تقدیم به اوست

عضو شوید

عضویت سریع

کافی ست دلت بهار باشد ... از اشک تو سبز می شود خار ... از خنده ات آب می شود برف... در دست تو لانه می کند سار ... کافی ست بخواهی ... آسمان را بر اسب سیاه شب، سواره... دست تو به ماه می رسد ... باز از پنجره می چکد، ستاره.... بذر از تو و صد جوانه از من... کافی ست که با زمین بگویی ... سرخ ترین عاشق از تو سرسبز ترین ترانه از من ... کافی ست که وقت پرکشیدن ... در چشم تو انتظار باشد ... کافی ست بخوانی آسمان را... ****یا اینکه دلت بهار باشد*****

مــن و تــو کنار دریا

مــن و تــو کنار دریا فصـــل عاشـــــقونه داشتیم ...
روی هر ســـنگی و مــــوجی گل خاطـــره میکاشــتیم ...
دست به دست هم میرفتیم پابرهنه روی شـــن ها ...
حتی اندازه ی یک غـــــم ٬ فاصــــله نبود بین مــا ...
منو تو قـــصه میگفتیم واسه ماهیای دریــــا ...
تا که از ما یــــاد بگیرن که نزارن همو تنـــــها ...